شعرهای عاشق
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۲۶ ب.ظ
چه کنیم! گاهی غزلها با قافیهی غلط میآیند!
شعرهایم همگی عشق تو در سر دارند
دور باشند ز تو قافیه را میبازند
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
جام می را به تمنّای تو بر میدارند
غزل و قطعه، قصیده،... دلشان میجوشد
غلیان کرده و سر ریز شده، میبارند
بیخود از خود که شدند و دلشان رفت از دست
و سبکبال به سمت تو که پر بگشایند؛
آخرش قالب و وزن از سرشان میپرد و
از قفسها که پریدند تو را میخوانند
میرسند آخرش آنها به در خانهی تو
و مرا در غزل خویش رها میسازند
شعرهایم همهشان جان خود و بازی را
در همین مصرع آخر به دلت میبازند... :)
[26. آبان. 92]
۹۲/۱۰/۱۸