دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را...

-امین پور

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۰ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

[پیش‌نوشت: بیت اوّل این غزل را دوسال پیش گفته بودم. توی دفترچه‌ام همین طور تنها افتاده بود... دوباره که ورق‌ش می‌زدم، به تکامل رسید! غزل شد : ) ]


تو مرا عاقبت از راه به در خواهی کرد

دل من را سر و ته، زیر و زِبَر خواهی کرد

تو مپندار که من خود شده‌ام مجنون‌ت

که تو حتّی به دل‌ِ سنگ اثر خواهی کرد

به خیالم که اگر بار سفر بربندی،

تا به اعماق وجودم تو سفر خواهی کرد

همه‌ی پرسش من این شده: آیا آخر

تو در این عاشق ِ دل‌خسته نظر خواهی کرد؟

در همین مصرع پایان غزل می‌بینم

که شب‌ سرد مرا زود سحر خواهی کرد...

پ.ن.1. قرار بود واژه‌ی "تو" توی این غزل التزام بشود... امّا بیت پایانی نگذاشت که بشود!


14.بهمن.1392

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۰
فائزه شفیعی

11.بهمن.1392:

یک شب بیا شعری بخوان، یک شب اناری دانه کن

حافظ بیاور بازهم، یک شب مرا دیوانه کن

دوری گذشت و جام‌ ِ ما، از باده حتّی تر نشد

ساقی! بیا. رنج‌م مده! این‌ خانه را می‌خانه کن

شوری به اشعارم بده، آرامش‌م برهم بزن

دستی ببر در قافیه، شعر مرا ویرانه کن

نظم ِ صُفوف ِ واژه‌ها، مسجد کند شعر مرا

مسجد نمی‌خواهم، برو شعر مرا بت‌خانه کن

امشب بت‌ِ اعظم شدی، ایمان خود را باختم

حالا تو ابراهیم شو، این قصّه را افسانه کن

یک شب طبیب عشق شو، درمان بیاور درد را

این قلب رنجور مرا با غصّه‌ها بیگانه کن

حالا بیا، دیگر نرو! قدری کنار من بمان

بالا سرم بنشین و هی موی غزل را شانه کن...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۸
فائزه شفیعی

تو، مرا هم با خودت تا عمق خوابت می دوانی

تو، مرا از دست این افسردگی ها می رهانی

دست های خالی ام را توی دستت می فشاری

با محبّت قلب من را پابه پایت می کشانی

در پناه عطر گل های سپید ِ یاس خانه

روی تاب خانه‌ات من را کنارت می‌نشانی

با همان لبخند شیرین و نگاه نازنین‌ت،

خواب را از چشم تار و سرد و خیسم می‌پرانی

انقدَر خوبیّ و نزدیکی که حتّی با نگاهی

گرد و خاک غصّه را از چشم هایم می تکانی

توی قلبم، من برایت خانه می سازم که شاید

تا همیشه شاد و خندان باشی و با من بمانی...

[24. اسفند.1392]

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۱
فائزه شفیعی

شعری بنویسم، غزلی ناب بگویم

از حال و هوای دل بی تاب بگویم

خورشید شده تاج طلایی به سر من

از عکس همان بانوی مهتاب بگویم

شیرینی لبخند تو من را به فنا برد

از قند که شد در دل من آب بگویم

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه؛

امروز به دیوار دلم قاب بگویم

فارغ ز غم و غصّه ی یعقوب پیمبر

یوسف شده ام تا که فقط خواب بگویم...


[19.اسفند.1392]

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۰
فائزه شفیعی

حال و هوای زخمی اسفند بهتر است

از صدهزار شادی و لبخند بهتر است

تو، شهرزاد ِ قصّه که باشی، برای من؛

حتّی هزار و یک شب ِ دربند بهتر است

با یک نگاه تلخی غم از دلم پرید

شیرینی نگاه تو از قند بهتر است...

اصلاً شکارچی که تو باشی، اسارتم-

از این که دام را بگشایند بهتر است

لطف خداست این که دلم را ربوده ای

بی شک همیشه لطف خداوند بهتر است!

عید و بهار، بی تو مرا خوش نمی کنند

حال و هوای زخمی اسفند بهتر است...

اسفند 92

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۸
فائزه شفیعی

ای‌کاش یک شبی دل من را صدا کند

از این قفس کبوتر من را رها کند


ای‌کاش در میان تمام قرارها

پیدا شود کسی که به عهدش وفا کند


راضی نمی‌شویم به دنیا، نشسته ایم؛

تا او بیاید و دل مارا رضا کند


در یک شبی چنین، که سراسر غم‌است و درد

آقای ساربان جوانی خداکند_


از ره بیاید و ببرد با خودش مرا

فکری برای زندگی و کار ما کند


این کوچه‌ها اگر همه سردند و بی‌چراغ

فکری برای خرده‌ی این شیشه‌ها کند


« با بغض مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت

می‌رفت تا برای ظهورش دعا کند...»


[تیرماه 92]

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۰:۴۳
فائزه شفیعی

خواهم که که مجنون باشم و لیلا تو باشی

دور از هیاهو باشم و تنها تو باشی


همچون صدف‌هایی که با ساحل عجین‌اند

یک موج کوچک باشم و دریا تو باشی


می‌خواهم از لیلای خود شعری بگویم

شاید غزل‌ها و رباعی‌ها تو باشی


باران هوای شهر من را خیس کرده‌ست

شاید که خورشید زمین ما تو باشی


من تک درخت کوچکی روییده در دشت

کوه و تمام جنگل و صحرا تو باشی


من مثل نیل آشفته و سردرگم و مست

آرام، چون گهواره‌ی موسی تو باشی!


[20. بهمن. 91]

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۴
فائزه شفیعی

گاهی تمام زندگی من شده‌ست شعر
درآسمان ستاره شمردن شده‌ست شعر

گاهی طناب بازی و لی لی، بدو بدو
از مدرسه به خانه دویدن شده‌ست شعر

با دامنی بلند نشسته به روی تاب
تا آسمان قصّه رسیدن شده‌ست شعر

از بستنیّ قیفی آن روزهای داغ
تا خاطرات برفی بهمن شده‌ست شعر

یک روسری و دامن و کفش و لباس نو
نزدیک عید هدیه گرفتن شده‌ست شعر

اردی‌بهشت، مز‌ّه ی آن گوجه سبزها
در نوبرانه میوه خریدن شده‌ست شعر

از خاطرات گمشده ی سالهای دور
یک قصّه ی قشنگ شنیدن شده‌ست شعر

غیر از خدای قصّه‌ی ما هیچ‌کس نبود
حال کدوی قلقله گفتن شده‌ست شعر

این شعر من که هیچ نه سر دارد و نه ته!
اینجا به شعر خاتمه دادن شده‌ست شعر...
:)

[17. دی. 92]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۹:۰۸
فائزه شفیعی

چه کنیم! گاهی غزل‌ها با قافیه‌ی غلط می‌آیند!


شعرهایم همگی عشق تو در سر دارند

دور باشند ز تو قافیه را می‌بازند


«پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست»

جام می را به تمنّای تو بر می‌دارند


غزل و قطعه، قصیده،... دل‌شان می‌جوشد

غلیان کرده و سر ریز شده، می‌بارند


بی‌خود از خود که شدند و دل‌شان رفت از دست

و سبک‌بال به سمت تو که پر بگشایند؛


آخرش قالب و وزن از سرشان می‌پرد و

از قفس‌ها که پریدند تو را می‌خوانند


می‌رسند آخرش آن‌ها به در خانه‌ی تو

و مرا در غزل خویش رها می‌سازند


شعرهایم همه‌شان جان خود و بازی را

در همین مصرع آخر به‌ دل‌ت می‌بازند... :)


[26. آبان. 92]

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۶
فائزه شفیعی

جریان کربلا که سرآغاز ماجراست

هر روز روز ماتم و هرشب، شب عزاست


آقا! قلم به پای شما کم می‌آورد

این عجز واژه هاست که در محضر شماست


این‌جا، عجیب بوی خوش سیب می‌دهد

یعنی که روضه های محرّم کنون به پاست


من فطرسم، پرم همه آتش گرفته است

امّا تمام چشم امیدم به کربلاست


اشک و غروب جمعه و تربت... چه محشری!

این دل پرنده ای شد و در آسمان رهاست


از این حرم به آن حرم آشفته می‌پرد

این جا حریم ساقی و آن‌جا شه سخاست


حالا تمام جمعه به این فکر می‌کنم

آن زائر همیشگی کربلا کجاست... ؟


[2. آذر. 92]
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۰
فائزه شفیعی