[پیشنوشت: بیت اوّل این غزل را دوسال پیش گفته بودم. توی دفترچهام همین طور تنها افتاده بود... دوباره که ورقش میزدم، به تکامل رسید! غزل شد : ) ]
تو مرا عاقبت از راه به در خواهی کرد
دل من را سر و ته، زیر و زِبَر خواهی کرد
تو مپندار که من خود شدهام مجنونت
که تو حتّی به دلِ سنگ اثر خواهی کرد
به خیالم که اگر بار سفر بربندی،
تا به اعماق وجودم تو سفر خواهی کرد
همهی پرسش من این شده: آیا آخر
تو در این عاشق ِ دلخسته نظر خواهی کرد؟
در همین مصرع پایان غزل میبینم
که شب سرد مرا زود سحر خواهی کرد...
پ.ن.1. قرار بود واژهی "تو" توی این غزل التزام بشود... امّا بیت پایانی نگذاشت که بشود!
14.بهمن.1392