برخیز که در راه خدا باید مُرد
چون مرگِ قشنگِ لالهها باید مُرد
برخیز که راهِ سوّمی دیگر نیست
باید که شهید شد... و یا باید مُرد...
-«امشب رو بخواب با همه تنهایی
چشماتُ ببند ماه من، لالایی...»
با گریه و زیر لب فقط این را گفت:
- هرگز نمیاد دخترم! بابایی...
***
یک فرم گرفت و تیک ِ اوّل را زد
یک بغض میان قلب او درجا زد
«در قید حیات» را علامت نگذاشت
با اشک، خودش جای پدر امضا زد...
6.شهریور.93
دل مانده و دفتر شما مانده و من
شب آمده و کمی دعا مانده و من
چشمِ تر من مانده به عکست بابا!
سجّادهی خیسم و خدا مانده و من...
[24.آذر.1391]