از عشق تو من را نه گزیر و نه گریز است
بین من و او بر سر تو جنگ و ستیز است
چون زلزله، عشق تو به جان دلم افتاد
چندیست که اوضاع دلم زلزلهخیز است!
معجون عجیبیست: تو و عشق و دل من
امّا خودمانیم، چه اینبار غلیظ است!
صد بار مرا کشت همین قاتل ماهر:
لبخند قشنگ تو که بر شیشۀ میز است
با پای خودم در تله افتادم و اکنون
از عشق تو من را نه گزیر و نه گریز است...