دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را...

-امین پور

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «دسته بندی نشده» ثبت شده است

من هرچقدر هم که بدم، تو کریم باش

با این گناهکار قدیمی رحیم باش...

«ما بی تو خسته ایم» و به لطفت نیازمند

هرجا و هر زمان که تو را خواستیم باش..

ما بی کسیم و جز تو پناهی نیافتیم

بابای خوب این همه بچّه یتیم باش

بال و پری به قصّۀ پرواز من بده

این دفعه را تو مقصد این یاکریم باش

عطر خوش حضور خودت را به لطف خود،

یک شب کمی ضرر کن و با من سهیم باش...

14. آبان. 94

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۸
فائزه شفیعی

ای خداوند پاک بی‌همتا!

قصّه آغاز می‌شود با تو

نک نک واژه‌هام می‌گویند

وحدک، لا اله الّا تو

*

قصّه از جنس ناب خاطره‌هاست

خاطرات دوازده ساله

راه سختی پر از فراز و نشیب

هم پر از قلّه هم پر از چاله

*

مدرسه روزگار خوبی داشت،

پشت قاب قشنگ خاطره‌ها

قاب یک اوّل دبستان بود

مشق شب، رونویسی و املا

*

یاد آن روزهای خوب بخیر

جمع و تفریق و آب باباها

روی آن تختۀ سیاه گچی

یاد دادند مهربانی را

*

هی گذشت و گذشت و چندی بعد

ساده بودیم و سر خوش و شاد

ناگهان آمدیم و زود شدیم

عضوی از خانوادۀ سمپاد

*

زیر آن سقف شیروانی سبز

بهترین روزهایمان رفتند

آن سه سال عین برق و باد گذشت

گاه با گریه گاه با لبخند

*

شیطنت، درس، شیطنت، بازی

نوجوانی ناب و خوبی بود

دوستی‌های گرم و محکم مان

مثل خورشید بی غروبی بود

*

رنگ روپوش‌ها که طوسی شد

شد کمی قلب‌هایمان لرزان

وارد یک محیط تازه شدیم

بود نام خوشش دبیرستان

*

کم کمک ترس‌هایمان هم ریخت

خو گرفتیم با مکان جدید

ناگهان بعد طرفةالعینی

کارگاه خوش علوم رسید

*

بعد از آن هم که کارگاه هنر

با تمام خوشی و با غم‌ها

هر قراری که بود، ما بودیم

جشن ها؛ روضه ها، محرم ها

*

زنگ تفریح ها تمامش را

درس ساعات بعد می‌خواندیم

گاهی اما شدیم بازیگوش

پشت هم هی کلاس پیچاندیم

*

پیش؛ اما کلاس جدی شد

درس خواندیم و باز هم خواندیم

در مسیر ورود دانشگاه

با شتاب و سریع می‌راندیم

*

فلسفه، جامعه، ریاضی پیش

عده‌ای هم گسسته می‌خواندند

زیست، شیمی، فیزیک پایه و پیش

عده‌ای بین راه می ماندند

*

سال آخر به سر رسید ولی

دوستی‌ها هنوز پابرجاست

ما که رفتیم، مدرسه اما،

با هیاهوی بچه ها برپاست

*

قاب آخر، نگاه آجرها

خیره مانده به روی خاطره هاست

تک تک خاطرات ما اینجا

حک شده روی قلب پنجره‌هاست...

5. شهریور ماه. 94

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
فائزه شفیعی

امشب برای من شب یلدا نمی‌شود

مهمانی بزرگ که تنها نمی‌شود...

پاییز میزبان تبم بود روز و شب

تب، با انار ترش مداوا نمی‌شود

حافظ! فقط برای خودت شعر گفته‌ای

فالم میان شعر تو پیدا نمی‌شود...

از فرط غم سراسر شب را قدم زدم

این بغضِ چندساله چرا وا نمی‌شود؟

این یک دقیقه جان مرا تا لبم رساند

امشب به انتظار تو فردا نمی‌شود...

*

مجنون شدی که هیچ! اگرنه، بدان پسر!

بانوی شعرهای تو لیلا نمی‌شود

[یکم دی ماه هزار و سیصد و نود و سه]

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۶
فائزه شفیعی

از بیت‌هایی که هنوز غزل نشده‌اند:

چشم‌هایت شبیه معجزه‌اند، من به دین تو معتقد شده‌ام
اشهَدُ انّ هرچه دارم تو، هرچه دارم من از شما باشد
گفته بودی:« به زودی ِ زود، ما به هم می‌رسیم، باور کن!»
طبق معمول ِ عاشقی نکند، دست من باز در حنا باشد!؟
بادی آمد و ماسه را ناگاه به دل بی‌کران دریا ریخت
کاش سرنوشت من دریا! مثل تقدیر ماسه ها باشد...

3.مرداد.93

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۵
فائزه شفیعی

گاهی تمام زندگی من شده‌ست شعر
درآسمان ستاره شمردن شده‌ست شعر

گاهی طناب بازی و لی لی، بدو بدو
از مدرسه به خانه دویدن شده‌ست شعر

با دامنی بلند نشسته به روی تاب
تا آسمان قصّه رسیدن شده‌ست شعر

از بستنیّ قیفی آن روزهای داغ
تا خاطرات برفی بهمن شده‌ست شعر

یک روسری و دامن و کفش و لباس نو
نزدیک عید هدیه گرفتن شده‌ست شعر

اردی‌بهشت، مز‌ّه ی آن گوجه سبزها
در نوبرانه میوه خریدن شده‌ست شعر

از خاطرات گمشده ی سالهای دور
یک قصّه ی قشنگ شنیدن شده‌ست شعر

غیر از خدای قصّه‌ی ما هیچ‌کس نبود
حال کدوی قلقله گفتن شده‌ست شعر

این شعر من که هیچ نه سر دارد و نه ته!
اینجا به شعر خاتمه دادن شده‌ست شعر...
:)

[17. دی. 92]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۹:۰۸
فائزه شفیعی