شعر بی سر و ته!
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ب.ظ
گاهی تمام زندگی من شدهست شعر
درآسمان ستاره شمردن شدهست شعر
گاهی طناب بازی و لی لی، بدو بدو
از مدرسه به خانه دویدن شدهست شعر
با دامنی بلند نشسته به روی تاب
تا آسمان قصّه رسیدن شدهست شعر
از بستنیّ قیفی آن روزهای داغ
تا خاطرات برفی بهمن شدهست شعر
یک روسری و دامن و کفش و لباس نو
نزدیک عید هدیه گرفتن شدهست شعر
اردیبهشت، مزّه ی آن گوجه سبزها
در نوبرانه میوه خریدن شدهست شعر
از خاطرات گمشده ی سالهای دور
یک قصّه ی قشنگ شنیدن شدهست شعر
غیر از خدای قصّهی ما هیچکس نبود
حال کدوی قلقله گفتن شدهست شعر
این شعر من که هیچ نه سر دارد و نه ته!
اینجا به شعر خاتمه دادن شدهست شعر...
:)
[17. دی. 92]
۹۲/۱۰/۱۸