دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را...

-امین پور

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

درست مثل غروبی که داشت شب می‌شد

دوباره جان و دلش غرق تاب و تب می‌شد

شبیه هر شب و هر روز سال تنها بود

نگاه خسته و خیسش پر از معمّا بود

صدای رعد بلند و هوای بارانی

هوای ناب و عجیب شبی زمستانی

کنار خانۀ‌شان مجلس عزا برپا

و پیرزن که نشسته‌ست باز هم تنها

نشسته بود کنار سماور و قوری

و چشم داشت به راه و به پرده توری

به قاب عکس قدیمی به روی طاقچه‌اش

به آن گلی که نمانده درون باغچه‌اش

دلش دوباره شکست و گرفت باز از درد

به یاد گل پسرش او چه گریه‌ها که نکرد

به یاد آن همه روزی که بی‌خبر بگذشت

شبیه یک شب تاریک بی سحر بگذشت

صدای روضه زینب(سلام‌الله‌علیها) از آن طرف برخاست

که گریه‌هام برادر برا جوان شماست

جوان من به فدای علیّ‌اکبر(علیه‌السلام) تو

بمیرم آه برادر!برای اصغر(علیه‌السلام) تو

هوای پیرزن انگار جور دیگر شد

وگریه‌هاش برای علیّ‌اکبر (علیه‌السلام)شد

به یاد گل پسرش گریه کرد تا خوابید

به یاد حضرت زینب و کربلا خوابید

*

و در زدند ، پسر بود کز در آمد تو

همان چفیّۀ زیبا به دور گردن او

جوان رسید و پلاکی به روی میز گذاشت

گل همیشه‌بهاری درون باغچه کاشت

نشست پیش عزیزش ، دو صفحه قرآن خواند

کنار مادر خوبش یکی- دو ساعت ماند

*

و صبح بوی بهشت از میان کوچه وزید

و پیرزن هم ازین بوی خوش ز خواب پرید

کنار پنجره تا رفت ، اشک ریزان دید ،

به روی شانۀ شهرش پرنده‌های شهید

چفیّه توی دو دستش ، میان کوچه دوید

که ناگهان پسرش را میان مردم دید

*

تمام مردم آن شهر راهی گلزار

و شهر پر شده از عطر آن "همیشه‌بهار"...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۵۱
فائزه شفیعی