مثل عقربۀ ساعتشمار و دقیقه شمار
من دنبال تو میآیم
کاش ساعت
همیشه دوازده باشد...
انگار من
هر جور واژه ها را بچینم کنار هم
آخرش
بازهم
از تو حرف می زنند!
انگار
هیچ جور دیگری بلد نیستند
کنار هم بنشینند،
فقط بلدند
من را رسوا کنند!
من نمی فهمم
پس به چه دردی می خورند این کلمات
که من را به تو نمی رسانند؟
...
این طور نمی شود!
باید واژه های جدیدی بسازم،
سبک تازه ای اختراع کنم
تا شاید
"من" با "تو" قافیه بشود.
یا شاید بالاخره غزلی گفتم
با قافیه ی "عشق"... !
پ.ن. این شعر یافت شده در: note های گوشی، به تاریخ 15.دی.92! :)