غزل رندانه!
دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ
11.بهمن.1392:
یک شب بیا شعری بخوان، یک شب اناری دانه کن
حافظ بیاور بازهم، یک شب مرا دیوانه کن
دوری گذشت و جام ِ ما، از باده حتّی تر نشد
ساقی! بیا. رنجم مده! این خانه را میخانه کن
شوری به اشعارم بده، آرامشم برهم بزن
دستی ببر در قافیه، شعر مرا ویرانه کن
نظم ِ صُفوف ِ واژهها، مسجد کند شعر مرا
مسجد نمیخواهم، برو شعر مرا بتخانه کن
امشب بتِ اعظم شدی، ایمان خود را باختم
حالا تو ابراهیم شو، این قصّه را افسانه کن
یک شب طبیب عشق شو، درمان بیاور درد را
این قلب رنجور مرا با غصّهها بیگانه کن
حالا بیا، دیگر نرو! قدری کنار من بمان
بالا سرم بنشین و هی موی غزل را شانه کن...
۹۳/۰۲/۱۵