دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را...

-امین پور

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب با موضوع «چهار پاره» ثبت شده است

ای خداوند پاک بی‌همتا!

قصّه آغاز می‌شود با تو

نک نک واژه‌هام می‌گویند

وحدک، لا اله الّا تو

*

قصّه از جنس ناب خاطره‌هاست

خاطرات دوازده ساله

راه سختی پر از فراز و نشیب

هم پر از قلّه هم پر از چاله

*

مدرسه روزگار خوبی داشت،

پشت قاب قشنگ خاطره‌ها

قاب یک اوّل دبستان بود

مشق شب، رونویسی و املا

*

یاد آن روزهای خوب بخیر

جمع و تفریق و آب باباها

روی آن تختۀ سیاه گچی

یاد دادند مهربانی را

*

هی گذشت و گذشت و چندی بعد

ساده بودیم و سر خوش و شاد

ناگهان آمدیم و زود شدیم

عضوی از خانوادۀ سمپاد

*

زیر آن سقف شیروانی سبز

بهترین روزهایمان رفتند

آن سه سال عین برق و باد گذشت

گاه با گریه گاه با لبخند

*

شیطنت، درس، شیطنت، بازی

نوجوانی ناب و خوبی بود

دوستی‌های گرم و محکم مان

مثل خورشید بی غروبی بود

*

رنگ روپوش‌ها که طوسی شد

شد کمی قلب‌هایمان لرزان

وارد یک محیط تازه شدیم

بود نام خوشش دبیرستان

*

کم کمک ترس‌هایمان هم ریخت

خو گرفتیم با مکان جدید

ناگهان بعد طرفةالعینی

کارگاه خوش علوم رسید

*

بعد از آن هم که کارگاه هنر

با تمام خوشی و با غم‌ها

هر قراری که بود، ما بودیم

جشن ها؛ روضه ها، محرم ها

*

زنگ تفریح ها تمامش را

درس ساعات بعد می‌خواندیم

گاهی اما شدیم بازیگوش

پشت هم هی کلاس پیچاندیم

*

پیش؛ اما کلاس جدی شد

درس خواندیم و باز هم خواندیم

در مسیر ورود دانشگاه

با شتاب و سریع می‌راندیم

*

فلسفه، جامعه، ریاضی پیش

عده‌ای هم گسسته می‌خواندند

زیست، شیمی، فیزیک پایه و پیش

عده‌ای بین راه می ماندند

*

سال آخر به سر رسید ولی

دوستی‌ها هنوز پابرجاست

ما که رفتیم، مدرسه اما،

با هیاهوی بچه ها برپاست

*

قاب آخر، نگاه آجرها

خیره مانده به روی خاطره هاست

تک تک خاطرات ما اینجا

حک شده روی قلب پنجره‌هاست...

5. شهریور ماه. 94

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
فائزه شفیعی

سوزِ سرما؛ هوا غبارآلود

نیمه‌شب‌ها هوای شهرک، سرد

آن‌همه اضطراب و دلهره هم

زندگی را خراب‌تر می‌کرد

*

جاده‌هایی که سرد و لغزنده

دید، اندک، هوا پر از مِه بود

برف و باران مدام می‌بارید

از دلِ آسمانِ غم‌آلود

*

ظهر یک روز ِ سردِ بهمن‌ماه

بغضِ سنگینِ در گلو، ترکید

ناگهان، آه... ما یتیم شدیم

گریه در گوش خانه‌مان پیچید...

*

مادرم پیرهن سیاه آورد

شمعِ روشن، کنار حلواها...

گوشۀ قاب عکس بابا خورد،

یک روبانِ سیاه، آن بالا

*

ناگهان بعدِ طُرفَةُ العینی

عید آمد... ولی بدون پدر

عیدِ بی او خودِ جهنّم بود

از زمستانِ سرد هم بدتر

....

هی گذشت و گذشت و از آن وقت،

ما بزرگ و بزرگ‌تر شده‌ایم

پدرِ ما خودِ امام علی(ع) ست

صاحب بهترین پدر شده‌ایم...

14. آذرماه. 1393

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۲:۲۰
فائزه شفیعی