دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

دیوارِ دل

از عکس قشنگت که شده مثل رخ ماه، امروز به دیوار دلم، قاب بگویم... :)

حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را...

-امین پور

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

بهار آمده اما بیا ببین چه بهاری

نه تازگی، نه طراوت؛ نه طرح و نقش و نگاری

نقاب سرد زمستان به چهره دارد و انگار

قرار نیست بیاید در این زمانه بهاری

شکوفه ای که ترور شد و عالمی که نشسته ست

برای فاتحه خواندن کنار سنگ مزاری

و رود رفته از این دشت، غصه دار و سپرده

نگاه خیس خودش را به بغض تلخ قناری

میان خانه تکانی به روی طاقچه دیدم

بلیط آمدنت را بغل گرفته غباری

برای اینکه بیایی دو بال خوب نیاز است

در ایستگاه زمین سالهاست مرده قطاری

هزار سال گذشت و حکایتی که همان است

بهار بی تو می آید ولی ببین چه بهاری..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۸
فائزه شفیعی

بیا که شعر مرا جز تو محتوایی نیست

به جز فراق و غم و صبر ماجرایی نیست

بدون تو شده ام چون جوان نابینا،

که دست خسته و لرزان او عصایی نیست

منم مسافر پیری که وقت رفتن دید،

برای بدرقه پشت سرش دعایی نیست

همان غریق پریشان که بین طوفان ها

برای کشتی او جز تو ناخدایی نیست

شبیه ساز قدیمیّ خسته ای هستم

که پشت خاک و خل چهره اش نوایی نیست

هزار دفتر شعر از نبودن تو پر است

و جز فراق و غم و صبر آشنایی نیست

بیا که عمر غزل های من تمام شود

برای شعر غم انگیز، با تو، جایی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۹
فائزه شفیعی

این بهترین هدیّه به زوّار صحن توست

یک اربعین پیاده بیایند کربلا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۴۶
فائزه شفیعی

من هرچقدر هم که بدم، تو کریم باش

با این گناهکار قدیمی رحیم باش...

«ما بی تو خسته ایم» و به لطفت نیازمند

هرجا و هر زمان که تو را خواستیم باش..

ما بی کسیم و جز تو پناهی نیافتیم

بابای خوب این همه بچّه یتیم باش

بال و پری به قصّۀ پرواز من بده

این دفعه را تو مقصد این یاکریم باش

عطر خوش حضور خودت را به لطف خود،

یک شب کمی ضرر کن و با من سهیم باش...

14. آبان. 94

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۸
فائزه شفیعی

ای خداوند پاک بی‌همتا!

قصّه آغاز می‌شود با تو

نک نک واژه‌هام می‌گویند

وحدک، لا اله الّا تو

*

قصّه از جنس ناب خاطره‌هاست

خاطرات دوازده ساله

راه سختی پر از فراز و نشیب

هم پر از قلّه هم پر از چاله

*

مدرسه روزگار خوبی داشت،

پشت قاب قشنگ خاطره‌ها

قاب یک اوّل دبستان بود

مشق شب، رونویسی و املا

*

یاد آن روزهای خوب بخیر

جمع و تفریق و آب باباها

روی آن تختۀ سیاه گچی

یاد دادند مهربانی را

*

هی گذشت و گذشت و چندی بعد

ساده بودیم و سر خوش و شاد

ناگهان آمدیم و زود شدیم

عضوی از خانوادۀ سمپاد

*

زیر آن سقف شیروانی سبز

بهترین روزهایمان رفتند

آن سه سال عین برق و باد گذشت

گاه با گریه گاه با لبخند

*

شیطنت، درس، شیطنت، بازی

نوجوانی ناب و خوبی بود

دوستی‌های گرم و محکم مان

مثل خورشید بی غروبی بود

*

رنگ روپوش‌ها که طوسی شد

شد کمی قلب‌هایمان لرزان

وارد یک محیط تازه شدیم

بود نام خوشش دبیرستان

*

کم کمک ترس‌هایمان هم ریخت

خو گرفتیم با مکان جدید

ناگهان بعد طرفةالعینی

کارگاه خوش علوم رسید

*

بعد از آن هم که کارگاه هنر

با تمام خوشی و با غم‌ها

هر قراری که بود، ما بودیم

جشن ها؛ روضه ها، محرم ها

*

زنگ تفریح ها تمامش را

درس ساعات بعد می‌خواندیم

گاهی اما شدیم بازیگوش

پشت هم هی کلاس پیچاندیم

*

پیش؛ اما کلاس جدی شد

درس خواندیم و باز هم خواندیم

در مسیر ورود دانشگاه

با شتاب و سریع می‌راندیم

*

فلسفه، جامعه، ریاضی پیش

عده‌ای هم گسسته می‌خواندند

زیست، شیمی، فیزیک پایه و پیش

عده‌ای بین راه می ماندند

*

سال آخر به سر رسید ولی

دوستی‌ها هنوز پابرجاست

ما که رفتیم، مدرسه اما،

با هیاهوی بچه ها برپاست

*

قاب آخر، نگاه آجرها

خیره مانده به روی خاطره هاست

تک تک خاطرات ما اینجا

حک شده روی قلب پنجره‌هاست...

5. شهریور ماه. 94

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
فائزه شفیعی

برخیز که در راه خدا باید مُرد

چون مرگِ قشنگِ لاله‌ها باید مُرد

برخیز که راهِ سوّمی دیگر نیست

باید که شهید شد... و یا باید مُرد...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۷
فائزه شفیعی

" در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن

تو خود به چشم خویشتن دیدی که جانت می‌رود..."

-سعدی(با تغییر)

*

او کربلایی تازه‌ را با دست بسته نقش زد

اصلاً کسی را دیده‌ای ماهرتر از غوّاص‌ها؟...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۱
فائزه شفیعی

درست مثل غروبی که داشت شب می‌شد

دوباره جان و دلش غرق تاب و تب می‌شد

شبیه هر شب و هر روز سال تنها بود

نگاه خسته و خیسش پر از معمّا بود

صدای رعد بلند و هوای بارانی

هوای ناب و عجیب شبی زمستانی

کنار خانۀ‌شان مجلس عزا برپا

و پیرزن که نشسته‌ست باز هم تنها

نشسته بود کنار سماور و قوری

و چشم داشت به راه و به پرده توری

به قاب عکس قدیمی به روی طاقچه‌اش

به آن گلی که نمانده درون باغچه‌اش

دلش دوباره شکست و گرفت باز از درد

به یاد گل پسرش او چه گریه‌ها که نکرد

به یاد آن همه روزی که بی‌خبر بگذشت

شبیه یک شب تاریک بی سحر بگذشت

صدای روضه زینب(سلام‌الله‌علیها) از آن طرف برخاست

که گریه‌هام برادر برا جوان شماست

جوان من به فدای علیّ‌اکبر(علیه‌السلام) تو

بمیرم آه برادر!برای اصغر(علیه‌السلام) تو

هوای پیرزن انگار جور دیگر شد

وگریه‌هاش برای علیّ‌اکبر (علیه‌السلام)شد

به یاد گل پسرش گریه کرد تا خوابید

به یاد حضرت زینب و کربلا خوابید

*

و در زدند ، پسر بود کز در آمد تو

همان چفیّۀ زیبا به دور گردن او

جوان رسید و پلاکی به روی میز گذاشت

گل همیشه‌بهاری درون باغچه کاشت

نشست پیش عزیزش ، دو صفحه قرآن خواند

کنار مادر خوبش یکی- دو ساعت ماند

*

و صبح بوی بهشت از میان کوچه وزید

و پیرزن هم ازین بوی خوش ز خواب پرید

کنار پنجره تا رفت ، اشک ریزان دید ،

به روی شانۀ شهرش پرنده‌های شهید

چفیّه توی دو دستش ، میان کوچه دوید

که ناگهان پسرش را میان مردم دید

*

تمام مردم آن شهر راهی گلزار

و شهر پر شده از عطر آن "همیشه‌بهار"...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۵۱
فائزه شفیعی

"داستان مادرم" روایت ناتمام و سوگوارۀ تلخی‌ست از آنچه برای مادرمان؛ زهرا (سلام الله علیها) اتّفاق افتاد. که با الهام از کتاب "واژه‌های خیس" نوشتۀ جناب آقای محسن عباسی ولدی سروده شده است.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۷
فائزه شفیعی

سال قدیم رفت و دوباره جدید شد

پس روزهای آخر اسفند، عید شد

از توی تُنگ‌های بزرگ مغازه‌ای

آمد، اسیرِ تُنگِ بلور جدید شد

کم کم میان خانۀ نو غصّه‌اش گرفت

شادی، دوید از دلِ او، ناپدید شد

ماهی میان تُنگ به سختی نفس کشید،

تا این‌که باز، دردِ عمیقش شدید شد

یک روز مانده تا که زمستان شود بهار،

ماهی میان تُنگ بلورش شهید شد...

[19. اسفند. 1393]

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۴
فائزه شفیعی